loading...
صدفی برای مروارید

زینب جمال بازدید : 8 یکشنبه 1391/09/19 نظرات (0)

دخترک دو سه باری آمده بود مغازه
ولی محمود حرفش یک کلام بود.
حتی وقتی از پدرِ دختر کتک خورد، باز هم از حرفش کوتاه نیامد:

«ما به شما بی حجاب ها، چیزی نمی فروشیم»
شهید محمود کاوه

منبع:efaf.mihanblog.com

زینب جمال بازدید : 6 یکشنبه 1391/09/19 نظرات (0)

دخترک دو سه باری آمده بود مغازه
ولی محمود حرفش یک کلام بود.
حتی وقتی از پدرِ دختر کتک خورد، باز هم از حرفش کوتاه نیامد:

«ما به شما بی حجاب ها، چیزی نمی فروشیم»
شهید محمود کاوه

منبع:efaf.mihanblog.com

زینب جمال بازدید : 12 یکشنبه 1391/09/19 نظرات (0)

 

یا حق

گفت: سرخی خونم را به سیاهی چادرت امانت داده ام و چه خوب امانت دارانی هستند محجبه های این دیار چه موهبتی در ازای این حجاب دریافت خواهید کرد از باری تعالی، نمی دانم. اما هر چه هست، همین که ارثیه ی مادر اکنون در دست شماست، خودش بزرگترین موهبت که نه! بالاترین نعمت است

 

 منبع:harime-reyhaneh.blogfa.com

 

زینب جمال بازدید : 10 یکشنبه 1391/09/19 نظرات (0)

خانمی میگفت: می گویند سیاه ی چادرم چشم را میزند!

چشم آدم های حریص و نا پاک را ، چشم را که هیچ !

خبر ندارند تازگی ها دل را هم می زند! دل آدم های مریض و بیمار دل را!

از شما چه پنهان چادرم دست و پا گیر هم هست!

دست و پای بی بند و باری را می بندد!

چادر برای کسانی است که نمی خواهند عزت آخرتشان را به بهای نا چیز لبخند های هرزه بفروشند!

چادرم سند بندگی و عبودیتم را امضا می کند!

منبع:harime-reyhaneh.blogfa.com

زینب جمال بازدید : 6 یکشنبه 1391/09/19 نظرات (0)

 

داری داخل یک کوچه طولانی راه می روی، چپ و راستت خانه های جور و واجور، درهای مختلف با انواع رنگ ها، حیاط های بزرگ و کوچک، حوض و پله و باغچه و ...
اما تو از کجا فهمیدی خانه ای که داری می بینی بزرگ است یا کوچک؟ اصلاً تو که نمی بینی حیاطش را ... تو داخل کوچه هستی و تنها چیزی که می توانی ببینی در است ...
در هایی که بعضی طرح دارند و بعضی ساده، بعضی رنگی و تر و تازه، بعضی زنگ زده و زهوار در رفته، ...
همینطور که داری به راهت ادامه می دهی، می رسی به خانه ای که درش باز است... تازه اگرخودت هم نخواهی از سر کنجکاوی هم که شده، باز هم سرت را می چرخانی و همانطور که داری رد        می شوی، داخلش سرکی می کشی و بعد اگر کنجکاوی ات ولت کرد به راهت ادامه می دهی... فکرت مشغول می شود به حیاط و حوض و باغچه و...
آری در باز بود و توانستی داخل خانه را ببینی اما اگر در بسته باشد چه ؟؟؟باز هم می توانی ؟؟؟معلوم است که نه.اصلاً اگر آنقدر جلوی در بایستی تا علف زیر پایت سبز بشود هم نمی توانی ببینی چه خبر است در خانه. اصلاً وقتی در بسته باشد همینطور رد می شوی و می روی و هیچ چیز این خانه توجه تو را جلب نمی کند چه رسد به اینکه بخواهی داخلش را ببینی.
خلاصه کم کم به انتهای کوچه می رسی و داخل چند تایی از خانه ها را می بینی که در هاشان باز است، بعد می رسی به خیابان.
وارد پیاده رو می شوی و شروع می کنی به قدم زدن. آنطرف تر چند جوان را می بینی که از کنار همه بی تفاوت رد می شوند و می گذرند ولی وقتی به بعضی ها می رسند جور دیگری رد می شوند، شاید چیزی، حرفی، متلکی هم می پرانند. از خودت می پرسی چرا؟ چرا فقط به بعضی ها جور دیگری نگاه می کنند؟؟ چرا فقط به بعضی ها متلک می گویند؟؟؟چرا فقط بعضی ها را اذیت کمی کنند؟؟؟؟
بعد یاد کوچه می افتی...در بعضی خانه ها باز بود....


منبع:گروه ترویج عفاف و حجاب

تعداد صفحات : 3

درباره ما
Profile Pic
اگر زیبایی و جمال نعمت خداست، شکرانه آن هم عفاف و پاکدامنی است.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 15
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 13
  • بازدید امروز : 5
  • باردید دیروز : 8
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 13
  • بازدید ماه : 13
  • بازدید سال : 19
  • بازدید کلی : 537